دیروز یه نامه اداری اومده بود برای شرکت توی مراسم حمایت از مردم غزه به اجبار رفتم و زود اومدم.دیشب خونه بابا اینها بودیم و رادیو امریکا داشت در این مورد حرف می زد و دیدم داداشی چطور حرص می خوره و بد و بیراه بهشون می گه همیشه یه رگ مسلمان دوستی داشت گذاشتم به حساب همون و همچنان بی خیال بودم.
صبح اومدم اداره و گفتن یه متنی اماده کنم با عکس شهدای غزه و اعلام کنم که کارکنان اداره حقوق یک روزشون رو اهدا می کنن به غزه.باز هم توی دلم غر غر می کردم برای این کارها و فکر می کردم حقوق یک روز حدودا می شه 10 هزار تومن و این زیاده و ...
شروع کردم به سرچ عکس ...
وای خدای من تو کجایی؟ عکس بچه های مجروح قلبم رو واقعا به درد آورد چرا؟ چرا؟ عکس مادری که وحشت و غم توی چهره اش موج می زد و نوزاد خون آلود و مضروبش رو در آغوش گرفته بود.یک لحظه حس اون مادر اشکم رو درآورد فکر کردم اگر می شد اونجا باشم چکار می تونستم بکنم و اینجا بود که فهمیدم انسانیتم رو گم کردم.فهمیدم چقدر در مادیات این زندگی نکبت غرق شدم فهمیدم همه چیز برام شعار بوده و شعار و اشک دیگه امون نوشتنم نمیده...
سلام عزیز دل خوبی آره واقعا ماجرای دردناکی بوده چی بگم ولله
سلام
مریم هستم.پاسخ سوالتون رو در یکی از پست های وبم دادم.
http://maryart.blogfa.com/post-72.aspx
اگه سوال دیگه ای هم بود بفرمایین تا اگه می تونم راهنماییتون کنم.
موفق باشین