به همین سادگی

آمده ام که باشم در این دنیای یادها و فراموشی ها آمده ام که خوانده شوم دیده شوم دوست بدارم و دوست داشته شوم من برای همراهی آمده

به همین سادگی

آمده ام که باشم در این دنیای یادها و فراموشی ها آمده ام که خوانده شوم دیده شوم دوست بدارم و دوست داشته شوم من برای همراهی آمده

زن ذهنی من

همیشه زنی که از خودم متصور بودم همین شکلی بوده زنی با همین قد و قواره که برای برداشتن وسیله ای از بالاترین قفسه کابینت و یخچال روی انگشتهای پاش بایسته و برای قایم شدن زیر میز مشکلی نداشته باشه. زنی با لباس راحتی چهارخونه سفید و قرمز و موهایی که پشت سرش جمع شده و توی آشپزخونه پای گاز ایستاده. امروز توی آینه گاز که خودم رو دیدم با این موهای بلوند فرق کج دیگه یادم نمی یومد اون زن ذهن من موهاش چه رنگی بود اما  می دیدم که اون زن رو با این رنگ مو هم خیلی دوست دارم و باز توی آینه گاز می دیدم این رنگ روشن چه نشاطی می ده به چهره مردی که با عشق این زن رو در آغوش گرفته و می بوسه. من همون زن آروم و خوشبخت ذهنم شدم.