من ناگزیر

گاهی اوقات آدم ناگزیر به فراموش کردن و از دست دادن است.کنار گذاشتن و کنار گذاشته شدن.دلیلش را نمی فهد،منطقش را درک نمی کند اما ناگزیر است. 

اینقدر تناقض بین احساسات وجود دارد که دیگر به خود جسارت اظهار نظر در مورد احساس هیچکس را نمی دهم. 

امروز ناگزیرم به از دست دادن یک رابطه دوستانه.دوستیی که عذابش بیش تر از آسایشش بود و امروز که ناگزیر به ترکش می شوم نمی دانم چرا دلتنگش هستم.حسی که همیشه به باد انتقاد و تمسخرش می گرفتم.حادثه همان زندان بان و زندانی. 

دلتنگ می شوم برای محبت کردن و همراه بودنم برای دیگری.دلتنگ می شوم برای پشتیبانی و مهربانی اش.دلتنگ می شوم از همین امروز.اما این من ناگزیر انتخاب دیگری ندارم.