این روزها همه چیز حسابی به هم ریخته.واقعا هفته بدی رو پشت سر گذاشتیم.فکر میکردم اماسل سالگرد ازدواج خوبی داشته باشیم اما همون روز درگیر مشکل پسرمون تا آخر شب دکتر و... بودیم.مشکل نوظهور لکنت این آقا پسر بدجوری حالم رو گرفته و اعصابم رو به هم ریخته. بعد از اون هم تب و عفونت لوزه و کنارش مریضی دوستام و ... باورم نمیشه این هفته گذشت و حالا کمی آرومتر شدیم گرچه هنوز مشکل پسرک ادامه دارهع و من هنوز نگرانم و وقتی میبینم چطور معصومانه و متعجب روی کلمات گیر میکنه و منصرف میشه از گفتنشون دلم میخواد یه تکه از تنم رو بکنم نمیدونم چه تسکینی ممکنه بهم بده و لی دلم میخواد این کار رو بکنم.
لبق معمول اینکه همیشه همه کارها رو تا دقیقه ۹۰ به تعویق میندازم و درست همون موقع مسئلهای پیش میاد که نمیتونم به مقصود برسم این بار هم یک ماه مونده به کنکور ارشد فراگیر تصمیم گرفتم که شروع کنم به خوندن و جمیع مشکلات اینگونه بر من نازل شد. آقا من منصرف شدم از خوندن بسکه آدم نیستم تجربه کنم از گذشتههای مشابه
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
عزیزم خیلی ناراحت شدم الان سپهر جونم چطوره عزیز یه بار دیگه لینک وبلاگ سپهر جونمو برام میذاری