نمی دونم این نظریه که امروز بهش رسیدم درسته یا نه:
انسانهایی که از لحاظ شخصیتی کامل هستند سعی می کنند از چیزهای ظریف استفاده کنند که شخصیت بارزشون بیشتر دیده بشه تا متعلقاتشون مثل عینک ظریف زیور آلات ظریف و...
اما اونهایی که کمی احساس کمبود یا کاستی در شخصیت و تکاملشون دارن دلشون می خواد از لوازم بزرگ و گرون قیمت و بارز استفاده کنند تا در لابلای اونها دیده بشن.
این به نظر شما هم درسته؟
تمام می شود
در چشم برهم زدنی
تمام می شود
تمام می شوم
و تمام می شوی
و من
می آسایم
آرام و آرام
رها می شوم
سر سفره افطار کنار دو تا دوست خوب نشستم و خبر قبولی ام رو می شنوم.خوشحالم و نگران.انگار که همت کردم که از این سد بگذرم و حالا می ترسم از روزهای سخت پیش رو .از شب های پر اضطراب امتحان. از رفت و آمدها و دور شدن ها از... از هر چیزی که من رو از این رخوت و سکون دربیاره می ترسم.اما مجبورم و خوشحال
نمی دونم و نمی تونم درک کنم که یه غریزه چقدر می تونه قوی و حیوانی باشه؟ نمی تونم درک کنم!!! این روزها همه چیز غیر قابل باور شده. اون حیوونی که یه بچه معصوم چهار ساله رو کبود و داغون کرده بود و اسمش پدر بود. اون آشغالی که با اسید زندگی و جسم یه دختر رو تباه کرده بود و اسمش مرد بود.اون لجنی که دنبال غریزه اش ... و اسمش عاشق بود. همه چیز عجیب و باور نکردنی شده این روزها
همیشه زنی که از خودم متصور بودم همین شکلی بوده زنی با همین قد و قواره که برای برداشتن وسیله ای از بالاترین قفسه کابینت و یخچال روی انگشتهای پاش بایسته و برای قایم شدن زیر میز مشکلی نداشته باشه. زنی با لباس راحتی چهارخونه سفید و قرمز و موهایی که پشت سرش جمع شده و توی آشپزخونه پای گاز ایستاده. امروز توی آینه گاز که خودم رو دیدم با این موهای بلوند فرق کج دیگه یادم نمی یومد اون زن ذهن من موهاش چه رنگی بود اما می دیدم که اون زن رو با این رنگ مو هم خیلی دوست دارم و باز توی آینه گاز می دیدم این رنگ روشن چه نشاطی می ده به چهره مردی که با عشق این زن رو در آغوش گرفته و می بوسه. من همون زن آروم و خوشبخت ذهنم شدم.